صاحب رجز«امیری حسین و نعم الامیر» را بشناسید
تاریخ انتشار: ۱۵ شهریور ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۵۰۳۲۳۰۶
مجله مهر: در قصه عاشورا کنار همه شهدایی که از کربلا میشناسیم و در ماتم و عزاداریهایمان پای روضهها برایشان اشک ریختهایم؛ میشود آدمهایی را پیدا کرد که قصه نبرد و هم رکابیشان با سیدالشهدا (علیه السلام) کمتر به گوشمان رسیده، آنهایی که صدای هل من ناصر ینصرنی امامشان را شنیدهاند و داستان زندگیشان را با شهادت تمام کردهاند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
۱۱ سالهای که امام به او اذن جهاد نداد
طبق نقلها تاریخی عمرو بن حارث در روز واقعه عاشورا ۹ تا ۱۱ سال سن داشته است. مادرش از محبان خاندان رسول خدا بود. خانواده آنها از مکه همراه امام شدند تا در کربلا کنار سیدالشهدا حضور داشته باشند؛ تا جایی که پدر عمرو؛ جناده بن حرث از صحابه پیامبر و شیعیان امیرالمومنین وقتی در رکاب امام حسین (علیه السلام) به شهادت رسید. مادر عمرو به فرزند نوجوانش برای یاری رساندن امام امر جهاد کرد. او وقتی برای اذن میدان، نزد امام حسین علیه السلام رفت، حضرت با او مخالفت کرد و فرمود: این جوان پدرش شهید شده و شاید مادرش میدان رفتن او را خوش نداشته باشد. عمرو در پاسخ اباعبدالله گفت: «ای فرزند رسول خدا، مادرم مرا امر کرده شما را یاری کنم و خود، لباس جنگ بر تنم پوشانده است.» بعد از این بود که امام به او اجازه نبرد در میدان داد.
امیری حسین و نعم الامیر
دلدادگان اباعبدالله الحسین روی کتیبههای عاشورایی و روی زبانشان این ذکر شیرین را زیاد زمزمه کردهاند: «امیری حسین و نعم الامیر»؛ اما شاید ندانید که این جمله معروف یادگاری از رجز خوانی دیدنی عمرو بن جناده در میدان نبرد است. این نوجوان یازده ساله وقتی وارد کارزار شد این رجز را خواند: «أَمیرِی حُسَیْنٌ وَ نِعْمَ الاَْمیرُ *** سُرُورُ فُؤادِ الْبَشیرِ النَّذیرِ / عَلِیٌّ وَ فاطِمَةُ والِداهُ *** فَهَلْ تَعْلَمُونَ لَهُ مِنْ نَظیر / لَهُ طَلْعَةٌ مِثْلُ شَمْسِ الضُّحی *** لَهُ غُرَّةٌ مِثْلُ بَدْر مُنیر» یعنی؛ امیر من، حسین (علیه السلام) است و چه نیکو امیری؛ که شادی دل پیامبرِ (صلی الله علیه و آله و سلم) بشیر و نذیر است. علی و فاطمه (علیهما سلام) پدر و مادر اویند، آیا شما برای او همانندی میشناسید؟!طلعتش مانند خورشید نیم روز است و چهرهاش چون ماه شب چهارده درخشان است.
مادری که بعد از شهادت فرزندش به دشمن حمله برد
در توصیف جنگ عمرو نوشتهاند که او آنقدر در میدان جنگ نبرد کرد تا سرانجام به شهادت رسید. مالک بن نسیر وقتی سر این نوجوان را از تنش جدا کرد آن را به سمت خیمهگاه امام حسین (علیه السلام) پرت کرد. «بحریه» مادر عمرو که به شجاعت میان زنان شهره بود وقتی سر فرزند را در آغوشش گرفت آن را بوسید و گفت: «آفرین پسرم، ای شادی دلم و ای نور چشمم» و بعد از آن سمت سپاه دشمن رفت و سر فرزندش را به سر یکی از لشکریان عمربن سعد کوبید. آن وقت برگشت و عمود یکی از خیمهها را برداشت و با حمله سمت اشقیا این رجز را خواند: «با اینکه در میان زنان، پیره زنی ضعیف، سست استخوان، فرو ریخته و لاغر اندامم، ولی در حمایت از فرزندان فاطمه گرامی، ضربات مهلکم را بر شما وارد می سازم.» خوارزمی نوشته است که او با نیزه خیمه دو نفر از سربازان دشمن را از پای درآورد و در این هنگام امام حسین علیه السلام را او به سمت خیمهها بازگرداند.
کد خبر 4712690 رویا سادات هاشمیمنبع: مهر
کلیدواژه: عاشورا تاسوعا و عاشورا کربلا شهدا صفحه اول روزنامه ها ماه محرم دکه روزنامه مطبوعات ایران عاشورا کربلا اینفوگرافیک ایالات متحده آمریکا معرفی کتاب صفحه اول روزنامه های اقتصادی صفحه اول روزنامه های ورزشی رادیو مهر ماه محرم و صفر
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.mehrnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «مهر» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۵۰۳۲۳۰۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
پدر خشمگین دخترش را در میدان خراسان کشت؛ مادرش گذشت کرد
آذر سال گذشته مرد میانسالی به اداره پلیس رفت و از قتل دختر ۲۱ سالهاش خبر داد. وی به مأموران گفت: دخترم را با دستان خودم کشتم و حالا میخواهم تسلیم شوم.
به گزارش ایران، وقتی مأموران پلیس به محل حادثه که خانهای حوالی میدان خراسان بود رفتند، با ورود به خانه جسد غرق در خون دختر جوانی به نام شبنم را پیدا کردند که با ضربات متعدد چاقو کشته شده بود.
جسد با دستور قضایی به پزشکی قانونی منتقل و متهم بازداشت و به پلیس آگاهی انتقال داده شد.
متهم در تشریح ماجرا به مأموران گفت: یک سال قبل دخترم از همسرش جدا شد و به خانه من برگشت. مدتی با من و مادرش زندگی میکرد تا اینکه چند روز پیش از این حادثه دخترم به یکباره ناپدید شد. من و مادرش هر جا که فکرش را میکردیم دنبالش گشتیم تا اینکه در کمال ناباوری متوجه شدیم دخترمان چند کوچه پایینتر از خانه ما آپارتمانی اجاره کرده و تنها زندگی میکند.
از آنجا که به موضوع مشکوک بودم او را به طور نامحسوس تحت نظر گرفتم و پی بردم که افراد ناشناسی به خانهاش رفت وآمد دارند. نمیدانستم باید چه کار کنم بالاخره تصمیم گرفتم به خانهاش بروم و با او صحبت کنم؛ تا علت این کار را برایم توضیح دهد. حدود ساعت ۱۱ صبح به خانهاش رفتم، دخترم گفت که میخواهد تنها زندگی کند و راحت باشد. خیلی ناراحت شدم و به او گفتم باید به خانه ما برگردی، اما او مقاومت کرد و در مقابلم ایستاد تا جایی که کارمان به بحث و جدل کشید و از عصبانیت به یکباره کنترلم را از دست دادم و با چاقو به جانش افتادم و چند ضربه زدم که روی زمین افتاد.
خودم هم آنقدر حال بدی داشتم که بیاختیار زانوانم سست شد و روی زمین افتادم. وقتی دخترم را در آن حال دیدم، تمام بدنم میلرزید و با خودم میگفتم چرا جگرگوشهام را به این روز انداختم. چند ساعتی در آن وضعیت بودم تا اینکه وقتی دیدم دخترم دیگر نفس نمیکشد تصمیم گرفتم خودم را به پلیس معرفی کنم. باور کنید در یک لحظه آنقدر عصبانی شدم که به عواقب کارم فکر نکردم و حالا بشدت پشیمانم.
پس از آن پزشکی قانونی با معاینه جسد در گزارشی علت مرگ را خونریزی داخلی به خاطر پارگی اندامهای شکم و پهلو با جسم برنده اعلام کرد.
با اعتراف صریح متهم و گزارش پزشکی قانونی، وی به بازسازی صحنه جرم پرداخت و پرونده پس از تکمیل برای رسیدگی به شعبه ۱۱ دادگاه کیفری یک استان تهران فرستاده شد.
در این میان مادر مقتول بهعنوان، ولی دم با حضور در دادسرا عنوان کرد که شکایتی از همسرش ندارد و رضایت بیقید و شرط خود را اعلام کرد.
به این ترتیب با اعلام رضایت اولیای دم، متهم بزودی از جنبه عمومی جرم پای میز محاکمه میایستد.